امروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش

شاعر : اوحدي مراغه اي

فردا طلب مرا به سر کوي مي‌فروشامروز گم شدم: تو بر آهم مدار گوش
و امشب نگاه کن که: دگر ميدوم به دوشدوش آن صنم به ساغر و رطلم خراب کرد
مستم، تو بر سلامت مستي چو من بکوشرندم، تو پر غرامت رندي چو من بکش
زان باده خورده‌ام که نيايم دگر به هوشاي هوشيار، پند مده پر مرا، که من
بر زار و عاشق ار بتوان پرده‌اي بپوشما عاشقيم زار و ز ما پرده بر مدار
صوفي چراست سرد و چنين بادها به جوش؟زاهد چراست خشک و چنين آبها روان؟
مطرب، مگوي جز سخن آن لب خموشساقي، ميار جز قدح آن شراب صرف
گفتن چه سود؟ چونکه نباشد سخن نيوشگويند: پيش او سخن خويشتن بگوي
تا بر کشم ز دل، که خراشيده‌اي، خروشگوشي نميکني تو بدين جانب، اي نگار
نقلم ده از لب و به زبانم بگوي: نوشچون اوحدي به روي تو مينوشم اين شراب